دو روزی میشود که از سفر برگشته ام. روز اول سفر خیلی سخت بود ولی از روزهای بعدش اوضاع بهتر شد و توانستم تلخی هایی که در پست

چه وقت سفر رفتن بود بیان کردم را تا حدودی فراموش کنم. آخر قبلا هم وقتی حالم خیلی گرفته بود سفر رفتن را امتحان کرده بودم ولی جواب نداده بود ولی این دفعه نمیدانم چرا و چگونه جواب داد و حالم را کمی بهتر کرد.یک نکته بگویم راجع به همسفر، اینکه می گویند آدم ها را در سفر بایستی شناخت واقعا درست است شما هرگز یک آدم را نمی شناسید مگر اینکه با او سفر کنید آنگاه در آن سفر به راحتی میتوانید خصلت های خوب و بد او را مو به مو تشخیص دهید البته قطعا برای آدم تشخیص خصلت های بد راحت تر است چرا که خصلت های بد خیلی راحت تر به چشم می آیند تا خصلت های خوب. سفر هرچه بود تمام شد و من پس از بازگشت بلافاصله دکتر را دیدم. دکتر را سالی یک بار بیشتر نمیبینم و از آن آدم هاست که وقتی او را میبینی با خیال راحت سفره دلت را پیش او باز میکنی و او هم در کمال احترام و آرامش راه کارهایی برایت ارائه می دهد. جریان را برایش تعریف کردم و او هم سه راه حل گفت که یکی از آن ها اگر بشود خیلی زیاد از حد در اهداف زندگی ام جلو میفتم - عادت دارم وقتی نتیجه یک کاری معلوم شد راجع بهش حرف بزنم پس یک پست مفصل برای این پیشنهاد دکتر کنار میگذارم وقتی که نتیجه اش قطعی شد- میخواهم اوضاع را بهتر کنم و از این منجلاب بیرون بیایم. خیلی وقت است که حس زندگی کردن نداشته ام.باید تمام تلاش را به کار گیرم در این راه و از هیچی مضایقه نکنم خدا کند که بشود.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها